جز نقش تو در نظر نیامد ما را !!!
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره وبلاگ


     و اما مرگ پایان نیست
     آغاز دویدن هاست
     در این سو ، پای ما آماده میگردد ، با رنج و فشار و درد
     در آن سو سخت می تازیم تا آن مقصد بی مرز

     جناب شیخ ساکت بود
     نگاهش حرف ها میزد
     سکوتش مشعل من بود
     سکوتش نور میپاشید ، بر راهم
     سیاهی های قلبم زود ، خیلی زود می مردند .
     و شادی بر وجودم سایه می انداخت
     درون سینه ام یک چشم دیگر پلک وا می کرد .
     و در این چشم هستی رنگ دیگر داشت.
     سختی رنگ دیگر داشت
     و مرگ... آهنگ دیگر داشت

     و با این چشم من دیدم.
     خدا در سینه ی من بود
     با من گرم نجوا بود.
     دلم سرشار از او بود.
     نه کمبودی برایم بود نه اندوهی

     با این چشم ، من ، دیدم.
     با او این همه اندوه شیرین است
     و بی او ، زندگی تار است
     و بی او زندگی پوچ و سیاه و سخت و غمگین است.

     سرم میرفت
     چشمم سخت میجوشید..
     و قلبم همچنان مرغان وحشی بال و پر میزد .
     و " او " این مرغ وحشی را صدا می زد
     و از هستی جدا میکرد...
     تا در بینهایت بال بگشاید .
     و در آنجا با سکوت آواز می خواندند.
     در آنجا با نگاه فریاد می کردند .
     در آنجا زندگی با رنگ دیگر بود با رنگ سپید صبح
     اما مرگ تنها آرزوی این دل آسوده ی من بود .

     سرم میرفت
     چشمم سخت میجوشید
     و قلب عاشقم آرام می لرزید.
     نگاهم در نگاه شیخ می پیچید
     و با او...
     با نگاه ، فریاد میکردیم...»



     علی صفایی حائری

     (عین . صاد )




موضوع مطلب :

یکشنبه 89 مرداد 17 :: 3:12 صبح

لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 3
  • بازدید دیروز: 6
  • کل بازدیدها: 327491
امکانات جانبی